کمیل جانکمیل جان، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

شاهزاده کوچولویی به نام کمیل

عکس‌های آتلیه‌ای دو سال و ده ماهگی

این هم عکس‌هایی که در عکاسی ناظری به مناسبت دو سال و ده ماهگی عمو مهدی از شما گرفتند. البته وقتی از عکاسی اومدیم بیرون به من گفتی مامان می‌شه برای من کش بخری گفتم می‌خوای چیکار گفتی می‌خوام مثل عمو موهامو از پشت ببندم (آخه عمو مهدی موهاشو با کش می‌بنده) من هم گفتم هروقت موهات بلند شد این کار می‌کنم و با کش برات می‌بندم. این حرف تو باعث شد تا خونه توی تاکسی کلی بخندم. ...
29 آذر 1391

کلاس زبان

از وسطهای تابستون امسال (۱۳۹۱) بود که شروع کردی به غر زدن که چرا منو کلاس زبان نمی‌نویسی چرا کسری (همکلاسیت) کتاب زبان داره ولی من ندارم. خلاصه هر چی بهت می‌گفتم باشه از سر ترم که شروع شد می‌نویسم بری کلاس زبان مهد قبول نمی‌کردی. آخر سر رفتم برات یک کتاب و یک CD با راهنمایی خاله قیروزه (یکی از همکارای مامانی) خریدم. خیلی خوشحال شدی. و از اول مهر هم که برای ترم جدید زبان ثبت‌نامت کردم خیلی با ذوق و شوق به کلاس می‌ری و خیلی علاقه از خودت نشون می‌دی و تمام مدت چیزهایی رو که یاد گرفتی با شعر برای مامان می‌خونی. خیلی دوست دارم عزیزم. امیدوارم همیشه همین‌طور باعلاقه زبان را یاد بگیری و دوست داشته باشی. ...
28 آذر 1391

۲ سالگی و تولدت

تولد دو سالگی شما رو توی منزل بابا جون گرفتیم البته تو به باباجون، باباحاجی می‌گی نمی‌دونم چرا این‌طور راحت‌تر بودی. کیک تولدت هم یه اردک بود. ساینا هم بود. هرچقدر به شما دوتا می‌گفتیم شمع رو فوت نکنید بذارید تا هر وقت گفتیم فوت کنید باز دو تایی باهم شمع رو فوت می‌کردید. دست‌تون توی کیک می‌کردین و از این جور شیطونی‌ها. خلاصه کلی از دست شماها خندیدیم. کلی هم کادو جمع کردی. تولد ۲ سالگی‌ات مبارک پسر عسلی مامان.   ...
28 آذر 1391

۴ سالگی و تولدت

امسال تولدت درست روز بعد از عاشورا می‌شد برای همین مجبور شدیم خیلی زودتر توی آبان ماه (۱۲ آبان)  تولد بگیریم. تولدت خیلی خوب برگزار شد و خاله‌ها هم آمده بودند ولی دایی امیر مسافرت بود نتونست که بیاد کیک تولدت رو هم باب اسفنجی سفارش دادم. (پسرم تولدت هزاران بار مبارک) گفته بودی توی مهد کودک هم باید تولد بگیریم من هم قبول کردم و برای هماهنگی با مهد که صحبت کردم روز ۱۳ آذر رو وقت دادم عمو هادی (عمو موسیقی) رو هم دعوت کردم تا بیاد برات آهنگ بزنه خلاصه کیک تولدت هم مطابق خواسته خودت بتمن بود خیلی خوش گذشت و تو انقدر خوشحال بودی که حد و حساب نداشت. بابایی هم آمده بود مهد و خوشحالی تو چندین برابر شده بود.  (پسر قشنگم تولدت...
28 آذر 1391

عکس آتلیه‌ای یک سال و ده ماهگی

من تصمیم گرفتم که هر سال توی یک تاریخ زمانی مشخص از تو عکس آتلیه‌ای بندازم تا هفت سالگی که انشاءالله با روپوش مدرسه ازت عکس بگیرم. این عکس، عکس ۱ سال و ۱۰ ماهگی شماست که توی عکاسی ناظری از شما گرفتیم. ...
27 آذر 1391

۳ سالگی و تولدت

تولد ۳ سالگی رو توی خونه خودمون گرفتیم. توی آبان ماه چون تولدت می‌افتاد اولین روز محرم برای همین مجبور شدیم زودتر برایت تولد بگیریم. خاله‌ها و دایی همگی اومده بودند. ساینا و یسنا و رژان هم بودند. خیلی بهمون خوش گذشت. به خصوص به تو. کیکت رو هم یه ماشین سفارش داده بودم. شام هم همگی دور هم بودیم. تو خیلی خیلی خوشحال بودی. انقدر شیطونی کرده بودی که شب تا سرتو گذاشتی خوابت برد. امیدوارم تولد صدسالگیت رو ببینی پسر قشنگم.   پسر قشنگم تولد سه سالگی‌ات مبارک باشه مامانی ...
27 آذر 1391

نوروز ۱۳۸۹

نوروز ۸۹ که از راه رسید. تو حدود یک سال و پنج ماه داشتی و بالاخره مهد کودک بنفشه، مهدی که نزدیک اداره مامانی هستش قبول کرده که از ۵ فروردین که مامان سرکار می‌ره تو اونجا بری مهد. خیلی خوب می‌شه مگه نه. دیگه به مهد سهیل که دوست نداشتی نمی‌ری. اینجا رو دوست داشتی و خوب قبولش کردی. بعد از تحویل سال به خونه عزیزجون و باباحاجی رفتیم. و بعد هم به بهشت‌زهرا سری زدیم. این عادت هر سال بابایی بود. هم سر مزار مامان‌جون رفتیم و هم سر مزار باباحاجی (بابای بابایی تو). خلاصه عید هم به خوبی سپری شد. و بعد هم از ۵ فروردین ۱۳۸۹ به مهد بنفشه رفتی. پسر قشنگم عیدت مبارک باشه ...
27 آذر 1391

عوض کردن مهد کودک

اولین مهدی که گذاشتمت مهد مهر مادر بود که توی هفت‌تیر بود خیلی مهد خوبی بود تو خیلی از مربی‌ات خوشت می‌اومد و اون هم خیلی خیلی دوست داشت ولی خیلی پیاده‌روی داشت چون داخل کوچه‌های اطراف بود و چون داشتی بزرگ می‌شدی و کمی هم سنگین شده بودی مامان دیگه نمی‌تونست تو رو بغل بکنه و این پیاده‌روی طولانی رو بره برای همین مجبور شدم یه مهد نزدیک خونه پیدا کنم و اونجا ثبت‌نامت بکنم از اول آبان ۱۳۸۸ بود که به مهد سهیل بردمت نزدیک خونه بود و روزهایی که بارونی بود خیلی راحت بودم و تو هم راحت‌تر بودی ولی تو از اونجا خوشت نمی‌اومد صبح که می‌بردمت اونجا تحویل بدم گریه می‌کردی و نمی‌خواست...
26 آذر 1391